ایلین ایلین ، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

نفسم ایلین

ایلین و گشت و گذار

چند روز پیش با خاله ها رفتیم پارک خیلی خوش گذشت وقتی اومدیم خونه ایلین خانم ما هم ارومتر شده بود هم مهربونتر .بغل همه میرفتی و فقط میخندیدی ...خیلی تو روحیت تاثیر داشت اينجا به زور ميخواستي دست خاله رو ول كني و دو بگيري     ...
27 فروردين 1391

دخترک باهوش و زرنگم

سلاااااااااااااااام مامانی...نفسم چی بگم از کارات که روز به روز داری شیرینتر میشی چند روز پیش بردمت  توی حیاط که راه بری و حوصلت سر نره دیدم هر کاری میکنم و هر سمتی میرم شما نمیای و فقط میری  سمت در حیاط با انگشتای نازت بیرون و نشون میدی که بالاخره بردمت بیرون تورو به حال خودت گذاشتم  دیدم دقیقا مسیری که روز قبل رفتیم سمت خونه مامان جون رفتی کلی تعجب کردم دستت و گرفتم که ببرمت یک مسیر دیگه دیدم جیغ میکشی و نمیای اینجا بود که فهمیدم بعله خانمی با این همه شیطونیش مسیر خونه مامان جون و حفظ کرده... دخترم نماز خوندن یاد گرفته و وقتی بهش میگیم ایلین نماز بخون میره همون جایی که بابایی جانمازشو میزاره...
27 فروردين 1391

اولین قدم های ایلین خانم توی خیابون

مامانی الان چند روزه که با خاله میری بیرون پیاده روی و امروز هم با هم دیگه از خونه پیاده رفتیم خونه مامان  جون... دخترم عاشق کتاب خوندنه یک کتاب و 10 دفعه ورق میزنی و نگاه میکنی وقتی نگاه کردنت تموم شد میزاری کنار و یکی دیگه رو نگاه میکنی   ...
20 فروردين 1391

واااااایییی ایلینم سوخت

سلام مامانی ...خیلی ناراحتم و شرمنده...چند شب پیش خونه دختر عموم بودیم که شما پیش بابایی وایستاده بودی که چای ریخت روی پات که شما گریه کردی البته از جیغ من بیشتر ترسیدی  که سر بابایی داد زدم چرا مواظبت نبوده سریع بردیمت زیر شیر اب و پاهاتو اب زدم و بعد از 5 دقیقه خمیر دندون مالیدم به پاهات که سریع پسر عموم رفت از داروخانه پماد سوختگی گرفت و زدیم به پاهات ولی خیلی گریه کردی مامانی بردمت توی حیاط... بردمت خونه عموم ...سر کامپیوتر ...و تلفن تا خانمی یک ذره ساکت شدی بابایی که خیلی ناراحت بود سریع هم برات صدقه انداخت به زور خوابوندمت بعد تونستم پاهاتو نگاه کنم دیدم  چیزی نشده خدارو شکر ولی وقتی که بیدار شدی دیدی روی پ...
20 فروردين 1391

شیرین شیرینم

سلام گلکم...باز هم اومدم چند تا از کارای نازتو بگم...خانمم شما دیگه همه چیزو یاد گرفتی یک جوری به ما  میفهمونی... چند روز پیش خونه نبودم شما هم پیش بابایی بودی اومدم خونه دیدم منو که دیدی اومدی پیش توالت وایستادی و شلوار تو میکشیدی و با انگشتای نازت توالت و نشون میدادی دیدم که بابایی میگه الان 2 3 باره که پارچه ای که باهاش خشکت میکنیم و میگیری و دست بابایی رو میگیری میبریش سمت توالت میگی اا که یعنی عوضت کنیم... نگات کردم دیدم بععععله ناناز خانم خراب کاری کرده..     وقتی دارم بوست میکنم پاهاتم میاری جلو حتما باید بوس کنم خیلی خوشت میاد وقتی بوست میکنیم   اگه سرت داد بزنم سریع میای محکم بغلم...
20 فروردين 1391

سیزده بدر 1391

سلام عسلم...امسال دومین سالیه که سیزده بدر پیش مایی و با هم میریم بیرون پارسال خانمم خیلی کوچیک بود همش خواب بود ولی حالا تمام مدت داشتی تو جنگل راه میرفتی ... ایلین و بابایی و مامانی ایلین و مامانی و خاله   ...
20 فروردين 1391

دلبرک شیرین ادا

سلام نفسم...دختر مامان دلش میخواد زود زود مامان بشه واسه همین عروسکاشو میزاره رو پاش و ما كه پاهامونو تکون میدیم ایلینم کل هیکلشو تکون میده میگه لل لل...   البته بعضي وقت هاهم خودش و ني ني با هم لالا ميكنن   الان ديگه كلمات بيا بدو بده رو كامل ميگي ...ني ني ميگي و بشكن ميزني تا بهت ميگي ني ني كن سريع ميري گوشي و ميگيري ميدي به ما ميگي ني ني ..........   پاهاتو دراز ميكني و اتل متل توتوله ميكني....   رفتيم عروسي دوستم خانمي دلت مي خواست تمام مدت وسط باشي روي صندلي نشسته بودي و وقتي اهنگ شروع ميشد جيغ ميكشيدي و مي خواستي بري وسط برقصي ميرفتي وسط هم همش ميرفتي زير رقص نو...
14 فروردين 1391

دختر ناناز من

سلام مامانی...دخترم روز به روز داره شیرین تر و بازیگوش تر و با هوش تر میشه...الانا که دارم غذا میخوریم وقتی به ایلین میگم تموم شد دستاتو به علامت تموم شدن میزنی به هم که تموم شد   فقط کافیه اهنگ بزاریم برات یا برات شعر بخونیم شروع میکنی به رقصیدن و بشکن زدن که تازگیا یاد گرفتی     الان دیگه عاشق راه رفتنی وقتی هم وایسادی از دور دستاتو باز میکنی و دو میگیری میای بغل ما   من وقتی میخوام شکل خوابیدن و در بیارم و بگم ایلین بیا لالا کن خروپف میکنم و میگم هاخ پیش که حالا ایلین خانم زرنگ ما راه میره میگه اخ پیش اخ پیش ...
11 فروردين 1391

این روز های ایلین ما

دختر قشنگم اين روزها ديگه بدون هيچ كمكي وايميسه و راه ميره يك لحظه هم اروم و قرار نداره ... چند شب پيش خاله بابايي از مكه اومده بود و ما رفتيم وليمه ديگه بگم ايلين چه كارا كه نكرد  تمام مدت داشتي دور ميزدي و پيش همه مهمانا مينشستي و دلبري ميكردي با همه هم دوست شده بودي ... الانا چيزاي كثيف و تشخيص ميدي و اگه روي زمين چيزي پيدا كني و يا دستمال روي زمين باشه ايلين  خانم ميگيريش و ميندازيش يه جاي ديگه و ميگي ايس ايس كه كلي اين كارو جالب و ناز ميگي ... ديگه تمام بد و خوب و تشخيص ميدي و بكن نكن هم ميفهمي به قول عمو امينت خيلي بيشتر...
9 فروردين 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفسم ایلین می باشد